پارکینگ خونه
please love me for ever
یواشکی های من . . .
درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید.. اینجا یواشکی های من نوشته میشن فقط برای ااینکه با نوشتن اروم میشم...

پيوندها
ضد دختر
gps ماشین ردیاب
دیلایت فابریک
جلو پنجره لیفان ایکس 60

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان please love me for ever و آدرس skybanoo.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.










نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 5
بازدید دیروز : 30
بازدید هفته : 39
بازدید ماه : 35
بازدید کل : 3724
تعداد مطالب : 20
تعداد نظرات : 17
تعداد آنلاین : 1


قالب وبلاگ | چت
گالری عکس
دریافت همین آهنگ

نويسندگان
skybanoo

آرشيو وبلاگ
مرداد 1393


آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
سه شنبه 21 مرداد 1393برچسب:, :: 14:56 :: نويسنده : skybanoo

 

22/10/89

ساعت 11:45 تا 12 ظهر فرهاد اومد پیشم...

امروز یکم زودتر رسید واس همینم من نشد لباس بپوشم با همون دکمه های باز رفتم پایین تو پارکینگ خونمون پیشش...

تا منو دید بدون سلام فقط بغلم کرد و گفت وای چه کمر باریکی داری...(من اون موقع  خیلی لاغر بودم خیلی)

تو بغلش بودم رو به روی هم ...

بعد بهم نگاه کردو گفت:چشم در برابر چشم بگو ببینم چقدر دوسم داری؟

گفتم:خیلی خیلی خیلی...

بعدشم فقط همو بغل کردیمو دستشو اومد بیاره زیر لباسم که زدمش زبان درازی

عشقم بخاطر من از خونشون با دوچرخه اومده بود تازه دوچرخشم براش کوچیکه هههههه

 

23/10/89

امروز به فرهاد که زنگ زدم گفت ارایشگاهه بعدا بهم زنگ میزنه...

تقریبا چند دقیقه بعد خودش بهم زنگ شد...

ف:عشقم؟نفسم؟چطوری فدات شم؟

س: مرسی تو خوبی؟علیک سلام

ف: سلام خانمم ببخشید یادم شد...سمیه ی چیزی بگم بهم نمیخندی؟

س:نه بگو 

ف:بچه که بودم ی کارایی میکردیم با دوستام بگو چیکار؟

س:چیکار میکردین مگه؟

ف:همجنس بازی

س:چی؟؟؟؟؟؟

ف:حول نکن بابا نه اونجور که فکر میکنی اما خوب یکم به مال هم ور رفتیم 

س:(خندیدم)

ف:تازه بچه که بودیم قبل اینکه اصلا برم مدرسه ی دختر همسایه داشتیم همش میبردمش پشت خونمون خاله بازی....

(مثل خولا میخندیدم باهم)

بحثو عوض کردمو گفتم:فرهاد بیا مکترش کنیم این لاو ترکوندنای تورو اینقدر قربون صدقم نرو و اونجوری دیگه بهم خیره نشو باشه؟

ف:چرا اخه؟از چی میترسی خانمم؟

س:میترسم از روزیکه سرنوشت جدامون کنه بدون اینکه خودمون بخایم جداشیم....

ف:چه جالب اخه منم از همین میترسم...دیشب داشتم به مامانم میگفتم عاشق شدم پرسید عاشق کی؟گفتم عاشق سمیه اما میترسم جدامون کنه ی چیزی...

مامانمم گفت نترس فعلا سمیه رو برا خودت نگهش دار تا درست تموم بشه بری سرکار اونقت میریم خاستگاریش...

(وقتی گفت مامانش همچین حرفی زده شوکه شدم...)

گفت سمیه بهت قول میدم ی روزی ماله هم میشیمو تموم این ترسایی که داریم تموم میشه...میشی مال خوده خودم...

گفتم خداکنه فرهاد اخه منم دوستتدارم برای ی عمر نه فقط چند سال دوستی...

 

25/10/89

امروز بالاخره رفتیم بالا پشت بوم دیگه نرفتیم بیرون باهم :)

نشست لب دیوار منم جلوش واستادم میترسیدم بیوفته همش...

منو کشید سمت خودش و گرفت تو بغلش...گردنمو میخورد ....ی جوری میشدم ناخداگاه پسش میزدم...اما زورش زیاد تر از من بود....

تو گوشم گفت سمیه منو ببخش من عاشق یکی شدم...گفت اونم خیلی دوسم داره...

شوکه شدم گفتم یعنی تو بغل منیو دلت عاشق یکی دیگه؟گفتم کیه اون طرف؟

گفت اسکل خوب خودتی دیگه...

اروم زدم تو گوشش کفتم دفعه اخرت باشه از این شوخیا میکنیا...

دیدم چشماش پر از اشک شد برای اولین بار من بغلش کردم گفتم چرا گریه میکنی دیونه؟؟؟منم گریه میکنما...

گفت تو چرا اینقدر خوبی؟

خندیدم گفتم خوب باید خودمو خوب نشون بدم تا منو بگیری دیگه خره

بعد اشکاشو پاک کرد گفت :خیلی خوشحالم که اینقدر دوسم داری تو خیلی مهربونی مثل این فرشته ها میمونی برام...

....

روز خوبی بود باورم نمیشد مردا هم گریه میکنن هه

 

27/10/89

امروز همش دعوا داشتیم باهم...

گفت دیگه نمیام بالا پشت بوم یا منو راه میدی خونه یا هیچی...

گفتم راه نمیدم...

گفت اعتماد نداری پی؟

گفتم ربطی نداره من تورو خونه راه بده نیستم بفهم...

گفت باشه پس بیا کم کم دوستیمونو تموم کنیم حالاکه اعتمادی این بین نیست

گفتم چرا کم کم الان یهو تمومش میکنیم خوبه؟

گفت نه ایجوری ضربه میخوریم باید کم کم تمومش کنیم...

بهش گفتم:فکرشم نمیکردم همچین ادمی باشی.دخترا تا وقتی تو قلبتن که به حرفت کنن اما تا یکی به خاسته های تو بگه نه دیگه قیدشو میزنی...تو هیچ کسو واسه خودش نمیخای همرو تا زمانی دوستشون داری که به سازت برقصن...من احمقم که بخاطر تو توروی بابام وای میستم و راهیه بیمارستانش میکنم...ازت متنفرم فرهاد تو باهم بازی کردی...با اینکه دیدی اولین پسر زندگیمی بازم ازم سو استفاده کردی حداقل میرفتی دنبال کسیکه دفعه اولش نباشه دست ی پسرو میگیره..

گفت : چرت نگو تروخدا من اگه میگم بزار بیام خونتون چون امن تره و مامانتم نهایتا ز بزنه خوتون میبینه خونه ای خیالش راحت میشه...

گفتم تو نمیخاد نگران من باشی...

 

1/11/89

اوووف دیگه دیونم کرده هرروز پیشنهاد خونه میده ی میگه تو بهم اطمینان نداری ازم میترسی....

دیگه حوصلشو ندارم

پگاه دوستم گفت اگه خونه راش بدی دیگه اسم منو نیار اگه 4 سال دوستیت با من برات مهمتره فرهادو راه نده خونه

از اونرو فرهاد میگه اگه خونه رام ندی دیگه اسممو نیار

دیونه رفتم دیگه...

میگه حداقل این دفعه اومدم جلوم وا نستا بشین رو پام بغلت کنم...گفتم باشه دیونم کردی

 

3/11/89

امروزم همش بحث سکس میکرد دیگه داره حالمو بهم میزنه کلید کرده رو همین موضوع...

هی از بدن دختر عمش میگفت ...

هی میگفت خوشگله  خوش هیکله....

منم بحثو عوض میکردم میگفتم دیگه موهاتو فشن نکن خوشم نمیاد بهت نمیاد مردونه باش یکم...

گفت تو خوشت نمیاد من بیام خونتون منم خوشم نمیاد فشن نکنم دیگه هیچی نگو

گفتم باشه  یادت باشه...

امروزم گذشت بالاخره...

 

4/11/89

امروز بهم زنگ زد بیدارم کرد  خاب بودم...نمیدونم چشه که چند روزه همش حرف دهنش شده سکس....سکس....سکس....

ف:خانمی میخام اولین نفری که میکنت خودم باشم میزاری؟

س:نه خیلی ممنون از این همه لطفی که به من داری دستت درد نکنه برو بقیه رو بکن...

ف:چرا دیگه بزار بکنمت...تا الان اولین کسیکه بهش دست زدم تو بوید یاولین کسیکه عاشقش شدم تو بودی اولین کسی ام که بکنمش باید تو باشی....

س:باشه حتما شب بیا باغ...(اون موقعا این تیکه کلامم بود :|)

ف:باشه اما بدون دوستتدارم سمیه

س:خداحافظ 

ف:حداحافظ 

خیلی گیر داده به سکس داره میره رو مخم ای خدااااااااااااااا فرهاد که اینجوری نبود چه مرگشه؟؟؟؟؟

 

6/11/89 

فرهاد امروز گفت قراره دقیقا روز تولد من بره سبزوار و روز تولدم پیشم نیست

چقدر بد شد اولین سال تولدم پیشم نیست :(

داشتیم حرف میزدیم یهو گفت بیا با همین خاهرم یکم حرف بزن اذیت میکنه نمیره بیرون

گفتم  باشه عیب نداره...

(گوشیو داد به خاهرش)

ازش پرسیدم فرا دیگه با کیا دوسته ؟گفت با فاطمه و زهرا هم هست...(همونجا سریع فرهاد گوشیو ازش گرفت)

منم گوشیو روش قطع کردم هرچی اس هم داد ج ندادم....

اصلا تا خاهرش گفت فاطمه دلم ریخت اخه قبلا هم با فاطمه بهم خیانت کرده بود فرهاد...

الان همش فکر میکنم هنوزم با فاطمست...

اخر شب بهم اس داد گفت حالم بده...

دیگه بالاخره جواب اس هاشو دادم گفتم چته؟

گفت بخدا با فاطمه نیستم چرا باور نداری؟میخای خودمو بکشم راحتت کنم...تو بری من همینکارو میکنم 

گفتم خیلی خوب باشخ نمیخاد هیچ غلطی بکنی باشه باور میکنم...

خلاصه باز اشتی کردیم...

 

12/11/89

امروز فرهاد اومد رفتیم باز بالا پشت بوم گفت روز تولدت که مشهد نیستمم پس چشاتو ببند الان کادوتو بدم...

خوشحال شدمو چشمامو بستم دل تو دلم نبود ببینم اولین سال تولدم برام چی خریده...

دیدم ی جفت حلقه خریده که هم من دستم کنم هم خودش خوب بود خوشگل بود

ی جا سویچی هم برام خریده بود که اونم دوتا بود یکی برا من یکی برای اون ....

تولد من بود رفته بود برا خودشم خرید کرده بود هه

بهم گفت اولین باریه که میره برای ی دختر خرید میکنه گفت تا حالا هیچی خرج ی دختر نکرده بوده...

وقتی رفتم مدرسه همه میپرسیدن فرهاد چی برات خریده....گفتم حلقه و جا سویچی گفتن اوووه ضرب زده بابا دوستت نداره اگه داشت خرجت میکرد...

اعصابم خورد شد اخه چه ربطی داره ...خوب لابد نداره که نمیتونه بخره دیگه....همینکه تولدمو یادش بوده مهمه نه اینکه چی برام خریده یا نخریده....

 

14/11/89

امروز  رفتیم با مامان بابام بیرون شهر ی پسری بهم شماره داد منم گرفتم و مونجا شماره رو اس کردم برای دوستم نگار

اخه نگار تنهاست والا منکه با فرهادم و خیلی ام دوسشش دارم...

امروز اینو به فرهاد گفتم خیلی عصبی شد ....گفت اخه پدر سگ من چی بهت بگم ها؟

گفتم حرف دهنتو بفهم...

گفت پا میشی هفت قلم ارایش میکنی میری بیرون روسریت فرق سرته خوب معلومه همه فکر میکنن اهل حالی و بهت شماره میدن...

گفت دیگه حق نداری اینجوری بری بیرونو شمار بگیری حتی برای نگار....

گفتم به تو ربطی نداره من هرجور بخام راه میرم...

گفت تو خیلی گوه اضافه میخوری عینه ادم میای بیرون شنیدی؟

گفتم خوب باشه سر من داد نزن حالا....

گفت :سمیه به خدا ی بار دیگه ببینم ارایشت زیاده همونجا وسط خیابون میکشم پایین میکنمت 

گفتم : جووووووون راست میگی؟؟؟؟

گفت:شوخی ندارم سمیه بخدا حالتو میگیرم نمیخام وقتی میرم سبزوار و نیستم این ریختی بیای بیرون 

گفتم:باشه بابا حالا غیرتی نشو مثل ادم میام بیرون دیگه....

:)

 

 

 

 

 

 

 

18/11/89

امروز فرهاد گفت دوباره اون دتره فاطمه بهش زنگ میزنه مزاحمش میشه...

گفتم توکه خطتو عوض کردی از کجا اورده شمارتو؟؟؟

گفت نگ زده به دوستم حمید اون احمقم شمار جدیدمو داده بهش...

اعصابم خورد شد گفتم شماره فاطمه رو برام اس کن ایندفعه دیگه میخام حالشو بگیرم...

 

 

 

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: